باید مـــواظب دستها بـــــــود ...

اثــــــر انگشــــت‌هایِ ما ،

اگر مرا دوست نمی‌داری،
دوست نداشته باش!
من هر طور شده
خودم را از این تنگنا نجات می‌دهم
اما دوست داشتن را فراموش نکن
عاشق دیگری باش!
این ترانه نباید به پایان برسد
سکوت،
آدم‌ها را می‌کشد

خواستنــــــــــی بودن ، رازی ندارد.
بدون اینکه در مورد دیگران قضاوت کنی به آنها نگــــــــاه کن !
دنیــــــــــا را همانگونـه که هست ببین
و اندکی . . .تنهـــــــــــا اندکـــــــی ،
عشـــــــــــق بــــورز !

روزگــار زنــدگانی را به غفلت مــگذران

در بـــهاران مست و در فـــصل خــــــزان دیـــوانه شـــو . . .

هــــــــوای سرد و نم نم بارون ،
قدم زدن های دو نفره و گره ی دست ها !
صدای ملایم موسیقی و آغوشِ گرم ..
نگاهِ پر از تبِ عشق ..
یادگار ماست ، برایِ هم ، از پــــــاییز !

دلــــــم آرامش پاییز را میخواهـــــد....

روز هــــــای طولانــــی تابستان هــــــم نتوانست
شب هـــــای تاریک زندگـــــی را کــــــوتاه کند

دلـــــــم پاییز میخواهــد باز هـم

دلــــــــم باران میخواهــد باز هـم

دلـــــــم آرامــــــش پاییز را مــیخواهد...

می دانی..
ارتباط تو با قلب من احتـــــمالی نیست، که
لمس آغوشت در بطنِ خیال، منوط به بودنت باشد..
امروز که آمدی، لنـــــــگر بینداز
باور کن...
تقدیر این است که
من جزئی از تنهایی تو باشم،
بی آنکه آرامـــش خیالت را جریحه دار کنم.